طلوع می کنم...

خانه ای دارم


سمت و سوی چشم هایش


دار و ندارم


به نگاهی بند است...


**********************************



دوستت داشتم


آن قدر که


در تمام نبودت


اشک ریختم

.

.
.
.

اگر بودی از خنده می مردی!!!


+برای محمود عزیزم که خیلی چیزا رو نمیگه...سعی کردم حس تو رو بنویسم...جسارتمو ببخش.

********************************



از دیارت می روم

.
.
.
وضویی دگر ساخته ام

سجاده ام را به سمت آسمان پهن می کنم

و تمام نمازهایم را

قضا خواهم خواند!!!


+برای خودم و سال های از دست رفته ام...و طلوعی دیگر!!!


نظرات 1 + ارسال نظر
میلاو شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:13 ب.ظ http://www.myarbour.blogsky.com

چه جالب! این حس این چند وقته منه.
ولی یه لبخند کم داره (از بابت طلوعی دیگر )
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد